شعر آواز تصنیف3

شعر آواز تصنیف3

شعر آواز موسیقی تصنیف سنتی
شعر آواز تصنیف3

شعر آواز تصنیف3

شعر آواز موسیقی تصنیف سنتی

مثل رود تسلیمم ناگزیر درفتن

مثل رود تسلیمم   ناگزیر درفتن 

شبنمی سحر خیزم روی برگ  تر  رفتن

راه روشنا پیداست در سکوت صد معناست

هر نفس سکوتم شد سمت عشق پر  رفتن

تو هنوز آنجایی بخت هرتماشایی

درهوای دیدارت کوه را سفر رفتن

 مرغ عاشقی آمد تارعشق در پودش

لب گشود با شادی با شما سفر رفتن

عصر دود وآهن شد اکتشاف برقی نو

برق چشمایت هم بدترین خبر رفتن

 حال عشقبازان راهر کسی نمی فهمد

در جنون زبی عقلی پر زنی زسر رفتن

تو نیامدی عشقم من هنوز بی تابم

ترس من زاین باشد سوی هرجگر رفتن

  


هوا مست از بهاران باد

 هوا مست از بهاران باد
دلت سرمست وشادان باد

غزل بسیار زیباتر
لبت دمساز یاران باد

تنت سالم خدا در دل
بگو هردم فراوان باد

سراسر عشق می آموز
کلامت ناز مستان باد

شبت خرم لبت خندان
نگاهت محو جانان بباد

تنت سالم خدا دردل
بگو هر دم فراوان باد 

شوی بیرون زغم دائم
وجایت باغ وبستان باد

بلایت عشق جانانه
نوایت حرف خوبان باد

تنت سالم خدا در دل
بگو هردم فراوان باد 

هوا مست از بهاران باد
وطن هردم گلستان باد

نوایت شادتر ای دل
و رویت برگ باران باد

تنت سالم خدا در دل
بگو هردم فراوان باد

شیک ترین زندگی داغ ترین بند گی

 شیک ترین زندگی   داغ ترین بند گی

یار مرا می برد   تا دل_ تابندگی

باغ تعادل کجاست یا  غزلی ناب کو

ناب ترین شعر ها  مشکل خوانندگی

 فقرفنا می شود  جهل جدا میشود 

شور بپا می شود  حاصل بارندگی

سنگ صبورش شدی محو غرورش شدی

شعرو شعورش شدی دردل _شرمندگی

شاه ترین کارها   جرم ترین دارها 

ماه ترین یارها     فال نوازندگی

بنز سوارش کند   مست_ قرارش کند

کیست مهارش کند   باطل رانندگی

لوکس غزل ساختن لعل لبش باختن 

با همگان سا ختن در دل_این زندگی 

مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن

به فرصتی که نداری ترانه را در یاب

به فرصتی که نداری زمانه را در یاب  

برقص با دل_دوران ترانه را در یاب 

بگیر ناز_ نفس را نسیم شادی را 

زلطف عشق سفر کن خزانه رادریاب 

دروغ راه نجاتست  راستی کم شد

وراه عشق قضا شد بهانه را دریاب

فضای باز فضاییست انتهایش کو؟

درین فضا غزلی  عاشقانه رادریاب

عبور کن زنیاید هراس را بشکن 

ورای باغ تصور جوانه را دریاب

صبور وار تحمل کمی بمان عشقم

چرا هوای بریدن فلانه را دریاب

سراغ باغ نرفتی بلوغ یک میوه

چرا چرا نرسیده فسانه را دریاب 

گرام یار _گرامی عزیز دل برگرد

صدای ناز شنیدن بخانه رادریاب

بگو چطور زعمرت چنین گذر کردی 

وآفتاب ندیده  کرانه رادریاب

         


بیا هردم فقط دنبال زیبایی بگردیم

بیا هردم  فقط دنبال زیبایی بگردیم

دمی سبزه کمی جنگل تماشایی بگردیم

درین فرصت زطرحی نو لسانی غیب را بشنو

فلک را سقف بشکافیم  رویایی بگردیم

غزل دختر غزل مادر غزل بابای عاشق 

 وحالا خانواده با غزل خواهی بگردیم

 صدایی ناز می گوید وتاری ناز می نازد

نوا خوانی صدا سازی بیا راهی بگردیم

کنون ما در وطن خود را بنازیم وبسازیم

شما گفتید می خواهیم اروپایی بگردیم

وگاهی سینما رفتم بدنبالت در آن پرده 

ودرهر بار چون بهرام بیضایی بگردیم

غزل آوازخواهد شد گمانم  نازخواهد شد

ردیفم درپیت  باعشق رویایی   بگردیم 


بالاترین حدازجدایی بین_ما ایجاد کردی

بالاترین حدازجدایی بین_ما ایجاد کردی  

ای یار دیدی دشمنان را با جدایی شاد کردی 

صدبارگفتم باش پیشم گفت مشتاقان فراوان

 رفتی ولی با رفتننت اندوه را فریاد کردی

صندوق پر از بودنت مجلس نشینان درتنت

یک شهررا با بودنت بی رای کس آباد کردی

مسند نشین بر صندلی دم میزنی از همدلی 

با طرح خود آیا قناری از قفس آزادکردی؟

با رای چون امثال من رفتی کجا تا ناکجا

حالا که  رفتی ناکجا آیا مراهم  یاد کردی

در ضرب وتفریقت مبادا دوستانت کم بیایند

خود را بری ازدشمنان درراه استبداد کردی؟

گفتی چنان گفتی چنین گفتی چرامردم ندارند؟

همرنگ مردم  گاه  گاهی مثل مردم داد کردی

رفتی نشستی روی کرسی جای خوبی  بود  آنجا

 بالاترین حداز  جدایی بین_ما ایجاد کردی

از ما به شما یک غزل _تازه نوش _جان

از ما به  شما  یک غزل _تازه نوش _جان

 دم کرده غزل باز به اندازه نوش _جان

جاریست لبت  در همه جا  همچو شرابی 

 با خنده ی زیبای تو   آوازه نوش _جان 

  جایی که   شمایید  در آن  سبزه  برآید

  هرجا که گلی روست به دروازه نوش _جان

 بالاست  وجودت   ز ابر سا خته ی دست 

حالا به تحییر  همان سازه   نوش  جان

روزی  دوبرابر شده  مستیم و غزلخوان

بر سفره ی دلها  تروتازه  نوش -جان

از هر چه گذشتم به جز دوست نگویم

بر چهره ی زیبای تو مهرآزه نوش _جان

مهرآزه  =آواز پرازمهروعشق

مفعول  فاعلات مفاعیل فاعلن

دلم را بیمه خواهد کرد با نامی که می دانم

  دلم  را بیمه خواهد  کرد با نامی که می دانم    
  ودردم  چاره خواهد  کرد با جامی که می دانم    
تبم بالای چل رفته  درونم سخت لرزیده        
  کلامت را شفا دیده  زپیغامی که می دانم      
درین آیین بجز معشوق چیزی نیست حلاجم       
   وحالا خوب  دانستم زاعدامی  که می دانم
 چمن دررقص می آید سخن با عشق می باید   
   همیشه جاودان باشد گلندامی که  می دانم  
زطرحی ناب باید گفت  با مضراب  باید گفت     
  مرا بیرون برد امشب    زآلامی  که می دانم
هزاران دیش چون دامی نهاده سقف جانت را
   کبوتر باز می گوید زآن دامی که  می دانم
هدر رفتست شبها یت وفردا نیز خواهد رفت  
مشو غافل زایامت  وایامی  که  می دانم
درین ایام شاکر شو پرستش کن پرستیدن 
هزاران بار می گویم  زآن نامی  که می دانم 
محمد{ص } عشق امروزم  محمد عشق هر روزم
سلامت می دهم هرروز بر بامی  که می دانم 


لبت را نوش_جان کردم ولی زین بیشتر آیا ؟

لبت را نوش_جان کردم ولی زین بیشتر آیا ؟

نگا هترا  گمان کردم  ولی زین بیشتر آیا؟

کلاست عشقبازی  شد نگاهت گاه قاضی شد      

 غزل را امتحان کردم     ولی زین بیشتر آیا؟

نیامد یار تا گویم      هزاران بار این پرسش    

جوابش را نشان کردم ولی زین بیشتر  آیا؟

زمین گردید گردیدم همی  بسیار ترسیدم   

نیامد یار آن کردم     ولی زین بیشتر آیا ؟

زمستان شد دلم  یخ زد زنامردی  کجایی تو ؟    

  بهارم را خزان کردم  ولی زین بیشتر آیا؟

صبورم باز با یادت  غرورم راز با یادت  

چنین کردم  چنان کردم ولی زین بیشتر آیا؟

هلا ای دولتی طالع  مرا دریاب پژمردم 

کمی سم در دهان  کردم ولی زین بیشتر آیا؟

عروسی چون غزل آید نگاهی چون عسل آید

ترانه را جوان کردم     ولی زین بیشتر آیا؟

برنده تازه خواهد شد صدای آسمانیها

برنده تازه خواهد شد صدای آسمانیها    
صدای چشمه آمد  شد   فدای آسمانیها 
سکوت قطره باران شد وروی آب میدان شد
زپشت دیده غلتان شد  بپای آسمانیها  
زخط تازه  در دفتر سواد عشق شد باور
بهار خانه     پیغمبر   صفای آسمانیها 
دلیل خانه خا بیدن  وخواب یار را دیدن
کنار  چشمه   روییدن   ندای اسمانیها
تمشک و پونه میاید نوای ناب می باید
سرود غنچه   می زاید  زجای آسمانیها
هوای تازه می جویم زدشت شعر می گویم
نسیم قبله شد سویم  سما ی آسمانیها
سرشت لحظه پیدا کن نماز عشق بر پا کن 
برند تازه  احیا کن    زنای  آسمانیها