مثل رود تسلیمم ناگزیر درفتن
شبنمی سحر خیزم روی برگ تر رفتن
راه روشنا پیداست در سکوت صد معناست
هر نفس سکوتم شد سمت عشق پر رفتن
تو هنوز آنجایی بخت هرتماشایی
درهوای دیدارت کوه را سفر رفتن
مرغ عاشقی آمد تارعشق در پودش
لب گشود با شادی با شما سفر رفتن
عصر دود وآهن شد اکتشاف برقی نو
برق چشمایت هم بدترین خبر رفتن
حال عشقبازان راهر کسی نمی فهمد
در جنون زبی عقلی پر زنی زسر رفتن
تو نیامدی عشقم من هنوز بی تابم
ترس من زاین باشد سوی هرجگر رفتن
شیک ترین زندگی داغ ترین بند گی
یار مرا می برد تا دل_ تابندگی
باغ تعادل کجاست یا غزلی ناب کو
ناب ترین شعر ها مشکل خوانندگی
فقرفنا می شود جهل جدا میشود
شور بپا می شود حاصل بارندگی
سنگ صبورش شدی محو غرورش شدی
شعرو شعورش شدی دردل _شرمندگی
شاه ترین کارها جرم ترین دارها
ماه ترین یارها فال نوازندگی
بنز سوارش کند مست_ قرارش کند
کیست مهارش کند باطل رانندگی
لوکس غزل ساختن لعل لبش باختن
با همگان سا ختن در دل_این زندگی
مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن
به فرصتی که نداری زمانه را در یاب
برقص با دل_دوران ترانه را در یاب
بگیر ناز_ نفس را نسیم شادی را
زلطف عشق سفر کن خزانه رادریاب
دروغ راه نجاتست راستی کم شد
وراه عشق قضا شد بهانه را دریاب
فضای باز فضاییست انتهایش کو؟
درین فضا غزلی عاشقانه رادریاب
عبور کن زنیاید هراس را بشکن
ورای باغ تصور جوانه را دریاب
صبور وار تحمل کمی بمان عشقم
چرا هوای بریدن فلانه را دریاب
سراغ باغ نرفتی بلوغ یک میوه
چرا چرا نرسیده فسانه را دریاب
گرام یار _گرامی عزیز دل برگرد
صدای ناز شنیدن بخانه رادریاب
بگو چطور زعمرت چنین گذر کردی
وآفتاب ندیده کرانه رادریاب
بیا هردم فقط دنبال زیبایی بگردیم
دمی سبزه کمی جنگل تماشایی بگردیم
درین فرصت زطرحی نو لسانی غیب را بشنو
فلک را سقف بشکافیم رویایی بگردیم
غزل دختر غزل مادر غزل بابای عاشق
وحالا خانواده با غزل خواهی بگردیم
صدایی ناز می گوید وتاری ناز می نازد
نوا خوانی صدا سازی بیا راهی بگردیم
کنون ما در وطن خود را بنازیم وبسازیم
شما گفتید می خواهیم اروپایی بگردیم
وگاهی سینما رفتم بدنبالت در آن پرده
ودرهر بار چون بهرام بیضایی بگردیم
غزل آوازخواهد شد گمانم نازخواهد شد
ردیفم درپیت باعشق رویایی بگردیم
بالاترین حدازجدایی بین_ما ایجاد کردی
ای یار دیدی دشمنان را با جدایی شاد کردی
صدبارگفتم باش پیشم گفت مشتاقان فراوان
رفتی ولی با رفتننت اندوه را فریاد کردی
صندوق پر از بودنت مجلس نشینان درتنت
یک شهررا با بودنت بی رای کس آباد کردی
مسند نشین بر صندلی دم میزنی از همدلی
با طرح خود آیا قناری از قفس آزادکردی؟
با رای چون امثال من رفتی کجا تا ناکجا
حالا که رفتی ناکجا آیا مراهم یاد کردی
در ضرب وتفریقت مبادا دوستانت کم بیایند
خود را بری ازدشمنان درراه استبداد کردی؟
گفتی چنان گفتی چنین گفتی چرامردم ندارند؟
همرنگ مردم گاه گاهی مثل مردم داد کردی
رفتی نشستی روی کرسی جای خوبی بود آنجا
بالاترین حداز جدایی بین_ما ایجاد کردی
از ما به شما یک غزل _تازه نوش _جان
دم کرده غزل باز به اندازه نوش _جان
جاریست لبت در همه جا همچو شرابی
با خنده ی زیبای تو آوازه نوش _جان
جایی که شمایید در آن سبزه برآید
هرجا که گلی روست به دروازه نوش _جان
بالاست وجودت ز ابر سا خته ی دست
حالا به تحییر همان سازه نوش جان
روزی دوبرابر شده مستیم و غزلخوان
بر سفره ی دلها تروتازه نوش -جان
از هر چه گذشتم به جز دوست نگویم
بر چهره ی زیبای تو مهرآزه نوش _جان
مهرآزه =آواز پرازمهروعشق
مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
لبت را نوش_جان کردم ولی زین بیشتر آیا ؟
نگا هترا گمان کردم ولی زین بیشتر آیا؟
کلاست عشقبازی شد نگاهت گاه قاضی شد
غزل را امتحان کردم ولی زین بیشتر آیا؟
نیامد یار تا گویم هزاران بار این پرسش
جوابش را نشان کردم ولی زین بیشتر آیا؟
زمین گردید گردیدم همی بسیار ترسیدم
نیامد یار آن کردم ولی زین بیشتر آیا ؟
زمستان شد دلم یخ زد زنامردی کجایی تو ؟
بهارم را خزان کردم ولی زین بیشتر آیا؟
صبورم باز با یادت غرورم راز با یادت
چنین کردم چنان کردم ولی زین بیشتر آیا؟
هلا ای دولتی طالع مرا دریاب پژمردم
کمی سم در دهان کردم ولی زین بیشتر آیا؟
عروسی چون غزل آید نگاهی چون عسل آید
ترانه را جوان کردم ولی زین بیشتر آیا؟
برنده تازه خواهد شد صدای آسمانیها
صدای چشمه آمد شد فدای آسمانیها
سکوت قطره باران شد وروی آب میدان شد
زپشت دیده غلتان شد بپای آسمانیها
زخط تازه در دفتر سواد عشق شد باور
بهار خانه پیغمبر صفای آسمانیها
دلیل خانه خا بیدن وخواب یار را دیدن
کنار چشمه روییدن ندای اسمانیها
تمشک و پونه میاید نوای ناب می باید
سرود غنچه می زاید زجای آسمانیها
هوای تازه می جویم زدشت شعر می گویم
نسیم قبله شد سویم سما ی آسمانیها
سرشت لحظه پیدا کن نماز عشق بر پا کن
برند تازه احیا کن زنای آسمانیها