یک جهان در آغوشش دستهاش پنهانی
شاعران چه سرگردان پای یار مهمانی
شعر لحظه را گفتن عشق را صدا کردن
رقص با تو معشوقه در هوای بارانی
هر کجا تو را دیدم کی کجا نبودی تو
تا شبی در آغوشت حرفهای ربانی
آسمان به دیدارش مثل یک گره کوچک
حرفهای سنگین را می زند به آسانی
دلشده به دربارش آمدم شهی دیدم
آشنا به پندارت روح یک جمارانی
استکان به می پر کن نوش می کنم یادت
سر کشیده ام می را با نوای چوپانی
سر بریده آن ظالم کار هم تماشایی
ای خدا تو کاری کن پس چه شد مسلمانی
بهروز جوانمرد