کدامین پیرهن بر قامتت اندازه هرگز
چنان قدی رسا داری زهر دروازه هرگز
نگاهت قدر هستی هست چشمت همچو دریا
وبا دیدار چشمانت بدان آوازه هرگز
درین سودای می مانند خوش سازان به هر کوی
کجا سازند معماران نمادین سازه هرگز
حلاوت می تراود از زبانت در دو عالم
زشیرینی گذر کردند لبها تازه هرگز
مگر دلدار برگردد ببوسم گونه هایش
سحر محراب بر هم می زند شیرازه هرگز
جنون در عشق حاصل شد وفا در یک دوراهی
تعادل درک ابرویت زشعری تازه هرگز
مرا مشتاق خود کردی بنازم قامتت را
والا هو ندا در داد بر دروازه هرگز